جدول جو
جدول جو

معنی رزه کاری - جستجوی لغت در جدول جو

رزه کاری
ظریف کاری انجام دادن کارهای ظریف مانند زرگری
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ریزه کاری
تصویر ریزه کاری
نازک کاری، به کار بردن شکل ها و نقش های ظریف، نشان دادن کوچک ترین و ریزترین اجزای چیزی در نقاشی و سایر هنرهای زیبا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرده کاری
تصویر خرده کاری
انجام کارهای کوچک و جزئی، کنایه از به دقت انجام دادن کاری
در امری دقت و باریک بینی کردن، مراقبت از امور جزئی، کنجکاوی، هوشیاری،
باریک بینی، موشکافی، خرده کاری، خرده شناسی، خرده گیری، خرده دانی، نازک بینی، نازک اندیشی، نکته سنجی، نکته دانی، ژرف یابی، ژرف بینی، ژرف نگری، غوررسی، مداقّه، تدقیق، تعمّق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رنگ کاری
تصویر رنگ کاری
شغل و عمل رنگ کار، رنگ کردن در و دیوار یا چیز دیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریزه کار
تصویر ریزه کار
نازک کار، کسی که نقش های ظریف به کار می برد، هنرمندی که چیزهای زیبا و ظریف بسازد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هرزه کار
تصویر هرزه کار
کسی که کارهای بیهوده بکند
فرهنگ فارسی عمید
شاگاری، سخره کاری، بیگاری، رجوع به شاکاری شود
لغت نامه دهخدا
(سِکْ کَ / کِ)
کار سکه کردن. عمل سکه زدن: به دستور مقرر در اشرفی و عباسی سکه کاری نمایند. (تذکره الملوک ص 33)
لغت نامه دهخدا
(بَ زَ / زِ)
برزیگر. برزگر. زراعت کننده. (برهان) (آنندراج) ، برزن. (دهار). صحرا و کوی و محله. (برهان). رجوع به برزن شود
لغت نامه دهخدا
(خُ دَ / دِ)
نازک کاری. (آنندراج). ریزه کاری:
بزرگ امّید هم در خرده کاری
ز لب میکرد هر دم شهدباری.
ناصرخسرو.
هرکه شعر بلند من خواند
کآن یکی ازفلک سواریهاست
گو بزرگی کن و متاز از آنک
زیر هر حرف خرده کاریهاست.
سیدحسن غزنوی.
حقایق خرده کاری و چابکدستی بتقدیم رسانیده. (ترجمه محاسن اصفهان ص 63).
رخسارۀ عروس بزرگی نیافت زیب
الا بخرده کاری مشاطۀ سخن.
سلمان ساوجی.
، به اصطلاح صناعان، ریزه کاری که استادان زرگر و خاتم بند از عاج و استخوان دیگر حیوانات در چیزهای مانند خانه آئینه و دستۀ کارد و صندوقچه و امثال آن کنند. (آنندراج). ریزه کاری در بنایی. (یادداشت بخط مؤلف) :
خرده کاری بکار بنایی
نقشبندی بصورت آرایی.
نظامی.
هرچه در طرز خرده کاری بود
نقش دیوار آن عماری بود.
نظامی.
خرده کاری بود و تفریقش خطر
همچو اوصال بدن با همدگر.
مولوی.
کرده در پهلوی من جا تیغ مینارنگ او
خرده کاری میکند از استخوان آئینه دار.
اشرف (ازآنندراج).
، کارهای جزئی از کار بزرگ بنایی. بقیۀ کارهای کوچک از کاری بزرگ، چون: بنائی خانه تمام شده بعضی خرده کاری های آن مانده است. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَهْ)
تباه کاری:
زود میرند از تبه کاری
چه سفیدیست در سیه کاری.
مکتبی.
رجوع به تباهکاری شود
لغت نامه دهخدا
(یَهْ)
کنایه از ظلم و شوخی. (آنندراج) (غیاث) :
در سیه کاری چو شب روی سپیدآرم چوصبح
پس سپید آید سیه خانه به شب مأوای من.
خاقانی.
آتش ارچه سرخ روی است از شرر
تو ز فعل او سیه کاری نگر.
مولوی.
چند بتوان ساخت موی خویش چون قیر از خضاب
چون نمیگردد جوان دل زین سیه کاری چه سود.
صائب.
رجوع به سیاه کاری شود
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ / دِ)
کار و عمل رنده کار. شغل و پیشۀ رنده کار. رجوع به رنده کار شود
لغت نامه دهخدا
(اَرْ رَ / رِ)
عمل ارّه کشیدن
لغت نامه دهخدا
(رَ قَ)
عمل و شغل رقم کار. علامت گذاری حروف، نویسندگی. کتابت، محاسبه، حکاکی. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به رقم کار شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
شغل و کار رنگ کار. عمل رنگ کار. رجوع به رنگ کار شود، نیرنگ سازی. حیله گری. چاره سازی. رجوع به رنگ کار و رنگ کردن و رنگ ساختن و رنگ در ذیل معنی حیله و نیرنگ شود
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ)
روزه داشتن. عمل روزه داشتن
لغت نامه دهخدا
(رُ عِ)
آلتی است نجومی مصنوع بر مقنطرات خط استواء وآنرا علاءالدین طیبغا الدوادار البکلیتی ابتکار کرده است. (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به طیبغا شود
لغت نامه دهخدا
(زَ /زِ)
باریک بین. دقیق. خوش کار. زیرک. هوشیار. وقوف دار. (ناظم الاطباء) : تبن، زیرک و باریک بین و ریزه کار گردیدن. متطرس، فرد ریزه کار و پسندیده کار. (منتهی الارب) ، ظریف. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
جنگاوری. جنگجویی. (فرهنگ فارسی معین). رزمجویی. رزمخواهی. رجوع به رزمکار و مترادفات کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ)
باریک بینی. دقت. (ناظم الاطباء) : تبتین، ریزه کاری و باریک بینی کردن. (منتهی الارب) ، زیرکی. وقوف داری. (ناظم الاطباء) ، خوشکاری. ظرافت. لطافت. (ناظم الاطباء). ترسیم دقیق اشکال و نقشهای ظریف با ارائۀ کوچکترین اجزای شی ٔ در یک اثر هنری (نقاشی، مجسمه سازی، خطاطی، رقص و غیره). (فرهنگ فارسی معین). خورده کاری. (غیاث اللغات). مرادف خورده کاری. کارهای نازک سرانجام دادن. (آنندراج) :
نباشد مست می با چشم بازش
خبر از ریزه کاری های نازش.
محسن تأثیر (از آنندراج).
درنمی آید به چشم همتم نقش دو کون
می کند طراح قسمت ریزه کاریها عبث.
طغرا (از آنندراج).
تعتد، ریزه کاری کردن در کار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَ لَ / لِ)
در اصطلاح عامیانه، پرداختن به کارهای پست و کم درآمد. فروختن خوراکیهاو تنقلات ارزان و خوارمایه، مانند لبوفروشی، آب آلوفروشی آب زرشک فروشی و غیره. (از فرهنگ لغات عامیانه)
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ)
تازه کردن کار باغ و جز آن. (آنندراج). نوسازی. تجدید کردن چیزی:
کند داغ کهن را تازه کاری
عجب فصلیست فصل نوبهاران.
باقر کاشی (از آنندراج).
بیا تا دگر تازه کاری کنیم
رخ عیش را غازه کاری کنیم.
ظهوری (ایضاً)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مزه داری
تصویر مزه داری
دارای مزه بودن، خوش مزه بودن لذیذ بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هرزهکاری
تصویر هرزهکاری
کارهای بیفایده کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هرزه کار
تصویر هرزه کار
کسی که کارهای بیفایده کند: (بشعر گرددجاویدنام مردم نیک بشعردربنکوهندهرزه کاران را) (المعجم)
فرهنگ لغت هوشیار
ترسیم دقیق اشکال و نقشهای ظریف با ارائه کوچکترین اجزای شیئی در یک اثر هنری تابلوی نقاشی مجسمه خطاطی رقص و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صرفه کاری
تصویر صرفه کاری
به اندازه هزینه کردن صرفه جویی اقتصاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تازه کاری
تصویر تازه کاری
تازه کردن کاری نو سازی تجدید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرده کاری
تصویر خرده کاری
عمل خرده کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریا کاری
تصویر ریا کاری
دو رویی ریواسکاری دو سخنی عمل و حالت ریا کار دورویی منافقی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برزه کار
تصویر برزه کار
برزکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اره کاری
تصویر اره کاری
عمل اره کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریزه کاری
تصویر ریزه کاری
((زِ))
ظریف کاری، دقیق کاری
فرهنگ فارسی معین
قطعه ای سازی مربوط به سرنا استدر فرهنگ معین ترسیم دقیق اشکال
فرهنگ گویش مازندرانی